پایگاه خبری پیک سیلک / مسعود قرائتی:
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد/ فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی /رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آنجا /که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند که این مرغ زیبا/ کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم، آنجا شتابد / که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور ندارم/ ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
در سوگ دوستی از عهد قدیم معلمی پر کار برای همیشه و جانی شیفته ،یعنی زنده یاد علی طباطباییان چه می توان نوشت به جز این تک بیت که نه وقت سفرش بود چنین زود!! از دوران کودکی و تابستانهای گرم در کوچه های کاهگلی بگویم که در هر پس کوچه اش خانه های بزرگ و فاصله دار بود و میان هر محله اش صحرایی، اما تا بخواهی دلهای آدم هایش با یکدیگر تنگاتنگ بود. از آن دوران بگویم که علی با شیطنتهای کودکانه اش ما را رهبری میکرد؟ یا از بادبادک های دست سازی که مال او از همه بالاتر میرفت و اگر چنین نمی شد با قلاب سنگی برنده را سرنگون می کرد. از ضربه دستی که سنگش را در آسمان به نقطه ای کوچک بدل می نمود، یا از زمانی بنویسم که به اتفاق او صف کودکان در جلسه قرائت رمضان ها را شکل می دادیم و با شیطنتهایی که باز هم زیر سر او بود، بزرگترها را گاهی بر سر خشم و گاهی به خنده می انداختیم.
وه که چه زود کودکیمان به مانند بادبادک ها مان گسسته شد و در آسمان بی انتها گم شد. علی راه خود را بدون هیچ شک و تردیدی به سمت دانشسرای مقدماتی کج کرد و معلمی را پیشه خود نمود ناگهان دریافتیم که بالغ گشته ایم و خود را پشت رحل قران یافتیم. حالا بزرگترهایمان پیر شده بودند و هر سال یکی از آنها کم می شد و به لیستی که برای تمنای فاتحه خوانده میشود اضافه می گشت و این چقدر حزن آور بود. اما از سویی دیگر ما را جانشین آنان می کرد و این یعنی پایان بازی گوشی. حالا دیگر کودکان دیگری وارد جلسه می شدند تا با شیطنت هاشان ما را دست بیندازند، و این ما بودیم که باید آنها را تحمل و رهبری کنیم تا رمیده نشوند و در این میان چه کسی بیشتر از علی طباطبائیان استحقاق و استعداد این کار را داشت. او که با رفتن آخرین استادان پیر بر مسند استادی قرآن نشسته بود و چه خوب از عهده این مسئولیت سنگین بر می آمد. او با کوله باری از تجربه آموزگاری در دبستانهای شهر و بازنشستگی ، حالا پر حوصله تر از قبل ، سرزنده و پر انرژی ، رهبری و استادی جلسه و جلسات دیگر را برعهده گرفته بود. اولین نفر وارد و آخرین نفر جلسه را ترک می نمود. به طور کلی و ذاتی وقت شناس بود و از ساعت ها و روز های بازنشستگی استفاده میکرد. کوچکترین اثری از مرگ و حتی بیماری در وی نمایان نبود، ذره ای بی عدالتی و حق کشی را بر نمیتافت. همواره سعی داشت کاستیها و کمبودها را که در کودکی اش دیده بود برای شاگردان امروزش جبران کند. او این رفتار را چه در طول دوران خدمتش در اموزش و پرورش و چه دیگر جلسات و انجمن ها آشکارا از خود بروز می داد. انقدر صریح و قاطع که گاهی به حاشیهسازی متهم می گشت . خوش سفر بود و برای دورترین و شیرین ترین سفرها آمادگی و استحقاق داشت ، به جز این سفر آخر که بازگشتی نداشت. در حالی که همه چیز بر سلامتی وی گواهی میداد، رگهای قلب در خفا و خزنده در جهت تخریب کار خود را کرده بودند. آنقدر مخفیانه که گویی پزشک معالج را هم فریب دهند تا تاریخ ۱۷ /۷/۹۶ را برای عمل بالن زدن تعیینکنند. تاریخی که برای مراسم چهلم و مرگ وی بر روی اعلامیه نقش خواهد بست. چون ۷ روز از آخرین ویزیت و ترخیص از بیمارستان بیشتر نگذشته بود که در شامگاه دوشنبه سی ام مرداد ماه ۹۶ در منزل مسکونی، خانواده ، دوستان و شاگردان خود را تنها گذاشت و رفت و پشت زمانها آرام گرفت و هیچ تصور نکرد که ما برای خواندن یک آیه دوستی چقدر تنها می مانیم. اکنون مانده ایم که چگونه نام علی طباطباییان را در پایان آن لیست سفر کردگانی که ذکر آن رفت بنویسیم.
روحش شاد و یادش گرامی باد