– آی بچه مرشد.
- جان مرشد؟
– میدونی اینی که تو عکس میبینی چیه؟
- نه مرشد. چیه؟
- یه ماره.
- مار؟!
- بله، مار. یه مار مرده.
- چرا مرده؟
- راستش اینش خیلی واضح نیست. تو داستان کلاغچههایی که اومده بودن تو حیاط لونه کرده بودن و اونجا رو ارث پدرشون میدونستن یادته؟
- بله مرشدجان. خیلی هم خوب یادمه.
- آباریکلا بابا. حدس میزنیم این مار مرده که جسد بیجونش تو همون خونه و حیاطی که ملک طلق کلاغچهها بود پیدا شده، یه جورایی به داستان اونا ربط داشته باشه.
- عجب! چه ربطی مرشد؟
- ها! اینکه این آقا یا خانوم مار دو تا جوجه کلاغچه رو که چند روزی بود از لونهشون بیرون اومده بودن رو یه لقمه چپ کرده. بعد آقا و خانوم کلاغچه هم سررسیدن و از خجالتش دراومدن و انتقام جوجههای ناکامشون رو ازش گرفتهن.
- ای بابا! میگن دنیا دار مکافاته. نمیدونم چرا بعضیها باور نمیکنند.
- آره بابا...
- حالا حتماً آقا و خانوم کلاغچه دوباره تخم گذاشتن و...
- نه دیگه بچه مرشد. درسته کلاغچهها انتقام جوجههاشون رو گرفتهن، ولی چون نمیتونستن جای خالی جوجههای ناکامشون رو تحمل کنند، لونهشون رو ول کردن به امون خدا و برای همیشه از اونجا کوچ کردن.
- عجب! حالا نمی شه لونه خالی شون رو اجاره داد آقا مرشد؟
- ای بابا بچه مرشد! کلاغچهها یه ضربالمثل دارن که میگه آشیونهای که مار توش باشه، نصف قالب صابون هم نمیارزه!
- راست گفتهن آقا مرشد، به خدا راست گفتهن.
- پاشو بریم بابا، کمکم داره دیرمون می شه.
- حق یار و نگهدارتون.