در قسمت قبل از مقدمات گفتیم و حال به دنبال مقامات هستیم و جاودانگی.برای جاودانگی نور عشق یا همان نور خدا در وجود آدمی نیاز به تداوم دهنده ها و یا محرکه هایی در این مسیر است.اما پروسه ی رسیدن به این ادراک از مقامات و جمع آن برای شهود،بسیار مورد بحث است و در واقع شرط رسیدن به خداوند در پس همین امر نهفته است.در مطالعات اخیری که در باب مسئله ی خوان عشق در سخن بزرگان داشتم به دیدگاهی از عطار رسیدم که نقل به مضمون بدان اشاره میکرد که همه از آغاز خلقت بر سر این خوان عشق مهمانیم.گهی از خوراک سیر میشویم و گه گرسنه باز به این خوان بی منتها باز میگردیم.این رفت و آمد آنگاه به یک نشست طولانی تبدیل میشود که ما تصمیمی استوار نه از پس پرده ی نفسانیات بلکه از خاستگاهی مطمئن،حاصل کنیم.این مکان امن کجاست؟این پروسه از گذر کدامین طریق انسانی راه به جاودانگی میابد؟هنگامی صحبت از تصمیم گیری میشود،عقلانیت گزینه ی اول است.عقل شرط انصاف و مصلحت را با یکدیگر در اختیار دارد.عقل طریق مصلحت اندیشی در پی میگیرد و به منتها و مبتدا میاندیشد.عقل بر خطرها چشم نمیبندد.عقل بر دریچه ی جهان حکم میکند.اما آیا این عقلی که ما گفتیم و وصفش شمردیم،واجد درک چنین خوانی_که بر او مبتدا و منتهایی نیست_میباشد؟حال گیریم که این خوان هم به طریق عقلی و به شیوه ی زبانی درک شد اما صاحب این خوان که خداوند است،از دید عقل مصلحت اندیش قابل درک است؟پاسخ را ملامحسن به روشنی داده است:
جاهلان گردند دانا مردگان گردند حی
عاقلان گردند مست و عارفان بی منتها
برای همنشین شدن با عاشقان باید از جنس آنان شد.بقول حضرت مولانا:"باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی".عقل انسان بنا بر آنچه ملامحسن گفته است تنها ادراکی از واژه ی عشق به ما میدهد.در واقع میان واژه ی عشق و عشق باید تفاوتی قائل شد.در واقع مفهوم عشق،در مقام انتزاع و یا در مقام ایده با در عشق غرق شدن تفاوت دارد.هنگامی که ما فردی را در آتش میبینیم بنا بر پیش فرض های عقلی و علمی گواه بر سوختن فرد در آتش میدهیم.این همان علم یا دانایی نسبت به یک واژه است.اما سوختن را آن کس درک میکند که در میان آتش است.در عشق غوطه ور بودن با دانای به تمام زوایای عشق بودن تفاوت دارد.از این رو حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل.
دیگر مسئله ای که بنده در تحقیقاتم بسیار بدان پی بردم اینست که ملامحسن مسلط به تمام آرا اندیشمندان و عارفان پیش از خود بوده است و از این میان جز انعطاف پذیر ترین آنان است.جدال عقل و عشق،صورتی تاریخی در ادبیات عرفانی دارد.اما پیوند این دو تنها در ذهن معرفت اندیش بی قید عارفان شاعر رقم خورده است.از این میان نظر ملامحسن به مولانا که بسیار هم از او تاثیر جسته است و از معارف مولانا بهره برده بسیار نزدیک است.از این میان در راستای بیت ملامحسن،مولانا بیتی دارد بسیار روشنگر:
عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها
در واقع دروازه ی ورود به عشق،همانا دروازه ی خروج از عقلانیت است.این را نیز باید اضافه کرد که اگر گفته میشود،در عاشقی،عقلانیت نیست،منظور جنون و بی عقلی نیست.بلکه عشق آیت عقلانیت میشود.عقل عاشق نیاز است تا آنکه عاقل عاشق باشیم.عقل عاشق صفاتی دارد که همه در یک غزل مولانا و چندین بیت از ملامحسن وجود دارد اما ترجیحا به اختصار میگویم تا بدان بحث برسیم و بر سر جای خود تفصیلش دهیم.
ای در زمین ما را قمر
ای نیمه شب ما را سحر
ای در خطر ما را سپر
در دیگر صورت این ماجرا بیانی جدید وجود دارد و آن ذکر این مطلب است که هر کس از می عشق خورد لزومی بر مستی نیست.بلکه امکان قی کردن آن نیز است.عشق عرفا و عشق عقلا تفاوت هایی دارد...
عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
ادامه دارد....