امیر محمد بامداد / در قسمت پیشین بدان موضوع پرداختیم که خداوند بهر جاودانگی نیاز های معنوی بشر،خوانی ز عشق گسترده است و هر دم صلا میزند که بشتابید که مسیر لقای خداوند از این خوان میگذرد و تداوم در مسیر بودن مساوی است با تا ابد از نعمات این سفره تناول کردن.
بر سرخوانش نشسته قدسیان ساغر بکف
هین بیائید اهل دل اینجاست اکسیر بقا
لفظی که در بیت قبلی و با این بیت در یک جهت همخوان است،لفظ لقا بود که با بقا در زمره ی واژگان عرفانی یک صورت و سو دارد.مایلم واژه ای نیز اضافه کنم و به شرح و تبیین این سه واژه بپردازم.آن واژه فنا است.میان بقا و فنا و لقا در عرضیات مشترکاتی است که در گذر احوالات عرفانی شعرا خصوصا عرفای ادیب بسیار مورد استفاده قرار گرفته است.در معنای واژه ی فنا،نیستی را ذکر کرده اند و در معنای واژه ی بقا ماندگاری را گفته اند.اما در ادبیات عرفانی ما فنا،مصداقی از انسان است و بقا،مصداق عینی خداوند متعال.حال اگر بخواهیم پلی میان معنای ظاهری واژگان و معنای عرفانی آن بزنیم باید گفت مقام فنا که در عشق و در صورت عالی آن در هفت شهر عشق عطار به آن اشاره شده است،مقام نیستی انسان است.انسانی که طالب حق تعالی است،باید فنا پذیرد.این فنا به معنای نابودی یا مرگ نیست بلکه فنا به معنای نیستی نفسانیات است در جهت جذب رگه های بقا در سایه ی خداوند متعال.به واقع انسان عارف با عبور از موانع سعی در آن دارد که از جسم خاکی فراتر برود و در وجود متعالی و باقی خداوند غرق شود.فنا مقدمه ی بقا است و بقا در گرو لقا است.
اما فیض کاشانی این دید را زیباتر و شیرین تر بیان میکند،او از فنا نمیگوید بلکه از بقا ولقا میگوید.به واقع به طریق پنهانی و در لفافه معتقد بر آن است انسان باید در مسیر لقا،باقی قدم گذارد.انسان خود به خودی فانی است اما اینکه چگونه از گذر نیست شوندگان به زمره ی باقی ماندگان بپیوندد همان مسیر عشق است که ملامحسن این خوان را خوانِ باقی میداند بی آنکه به فنا بیندیشد.در واقع صورت مثبت اندیشانه ی او چنین میگوید که قالب نیاز ها یکسان است اما اینکه چگونه آن را ارضا نماییم متفاوت است.راه ارضای روح انسان هم از گذر شهوات میگذرد و هم از گذر عشق و باقیات،پس صحیح آنست که بجای نوشیدن میِ مسکر،از شراب ارغوانی قدسیان بنوشیم.
سوی ماآئید مخموران صهبای الست
تا برون آریمتان از عهدهٔ قالوا بلی
دلگشا بزمی زاسباب طرب آراسته
بهرهر غمدیدهٔ اندوهگین مبتلا
مسئله ی دیگری که از نظر ملامحسن بسیار مهم است،آن است که وی معتقد بر این مدعی است که عشق و عاشقی در راه خداوند دوای دل بیماران و شراب جانِ مخموران است.در واقع عشق به مثابه نوریست که بر خرابه ای میتابد و آن را روشن میکند.این تاریکی است که طالبِ نور است و این خمار است که طالب شراب است.اگر نه آن که روشن است چه دریافتی از روشنایی و نور دارد؟ آن که مست است چه درکی از مستی دارد؟ این ایده در صورت اشعار بزرگانِ پیش از ملامحسن نیز به چشم میخورده است،مولانا میفرماید:
به قدم چو آفتابم به خرابهها بتابم
بگریزم از عمارت سخن خراب گویم
پس عشق، هادی است.هر زمان که بر عشق روی بگذاریم،عشق ما را راهنماست.خوانِ عشق نیز،خوانِ نور است.
ادامه دارد...