قسمت دوم_ملامحسن فیض کاشانی
آنچه در قسمت نخست بدان پرداختیم مقدمه ای بود بس مفصل در باب فضائل و دلائل پژوهش در تاریخ ادبیات یک قوم و مملکت و آنچه بطور اختصاصی نوای آغاز کار این پروژه ی تحقیقاتی بود،در آمدی بر زندگی شاعر و عارف بزرگ ملامحسن فیض کاشانی بود که ذکر شد.اما بعد،در این شماره وارد بخش جدیدی از تحلیل ادبی و عرفانی اشعار این بزرگوار خواهیم شد که در پی آن به جهان بینی از نظر فیض کاشانی میپردازیم.جهان بینی و یا نمود هستی شناسانه در تحلیل و پژوهش ادبی نقش بسزایی دارد،از آن رو که دریچه ی ورود به اندیشه ها و باب دخول به آرا هر بزرگمردی،اطلاع از زاویه ی دید او نسبت به جهان اطراف وی است.در واقع چهارچوب بنیادی در شکافت عقیدتی یک بزرگمرد شناخت نشانه ها ویا بعبارتی نشانه شناسی و گذر در عالم نمود ها در متون منثور و منظوم وی است.زبان و ادبیات پارسی نیز آنطور که پیش تر در مقالات متعدد عرض کرده ام،زبان نشانه هاست.در حقیقت هیچگاه آنچنان که باید و شاید منظور و مفهوم مستقیما بیان نمیگردد و این خود محل جذب کنجکاوی ست که در هنگام مطالعه پی ریشه ها نیز برویم.در دیدگاهی دیگر ادبیات هیچگاه سخن مطلقه و معنی واحده نمیپذیرد بعنوان مثال حافظ پس از قزون متمادی همچنان تفسیر میشود و اینطور نیست که بتوان یک معنی مشترک در تمامی ابیات یافت کرد.در نگاهی گسترده تحلیل ادبی بسی ذوق دو چندان نسبت به خلق ادبی میطلبد که روز به روز معانی بدیع تری از دل آن بیرون کشید
اما از مقدمات که بگذریم سخن از فیض است و جهان بینی فیض.به مناسبت اولین گام را در بحث خداشناسی و توحید برمیداریم.مناسبت امر نیز آنست که در اکثریت نسخ موجود از غزلیات فیض،آغاز دفتر با غزلی ست که مطلع آن "فیض نورخداست منزل ما" میباشد پس چه نیکوست ما نیز بر رسم وی صحه بگذاریم و بدان سخن که فرمود :هر عمل که بی نام دوست آغاز گردد ابتر است" احترام بگذاریم.به واقع چون که صد آید،نود هم پیش ماست
تمام جلوات طبیعت عکس یک پرتوی ست از رخ دوست و چه نیکوتر که ما سرچشمه ی نور را بجوییم و چراغ ها از دل آن منبع بیفروزیم.آنچه در رابطه ی فیض کاشانی با خدای خود برقرار و حاکم است یک عشق پاک و یک دوستی و اشنایی صمیمی ست.او به مانند بسیاری از عرفای پیش خود در چندین مظهر وجود رابطه ی عاشقانه با خدا را تحسین میکند.تنهایی و خلوت با خدا را اولویت میداند و عشق را دریچه ی تمام معانی میبیند. بهرحال،طریق وصل یکیست و این کرامات چیزی نیست جز تجلیات شهودی عرفا که در مقام عرفانی بدان رسیده اند. در نخست عرض کردم رابطه ی عاشقانه با خدا را اولویت میدانسته است وبه سبب آن تنهایی و خلوت با دوست را گواه این سخن آن جاست که میفرماید
گر ز من پرسی ز خویش و آشنا بیگانه شو
با خدای خویش میباش آشنا و آشنا
یا که در جایی میفرماید
از خود ار بگذرم رسم بخدا
نیازمند خدا از دو کون مستغنی است
و یا
من و خدا و کتابی و گوشه ی خلوت
در حقیقت آنچه وی عرض میکند زهد و گوشه نشینی نیست بلکه وی عرض بر آن دارد که در همه حال یاد خدا بر دل وی آرامش بخش بوده است.بلاتشبیه خدا را معشوقه ای میدیده است که فارغ از حال او شدن یکدم برایش ممکن نبوده است.
مسئله ی بعدی،دروازه ی ورود به این حال است.اگرکسی میخواهد به عالم خلوت با خدا راه پیدا کند چند شرط را باید رعایت کند اول آنکه از خود در گذرد.یعنی آنکه از تمام امیال خود دست بکشد و همه را به یک صفت کل تغییر وضعیت داده و همه را معطوف به آن کند.گام دوم بریدن از خلق ناسازگاراست.به طبع همنشینی باعلما انسان راپخته و همنشینی با خسان انسان را خار میکند.پس شرط بر آن است که انسان در جمع و بر سفره ی نیکوصفتان بنشیند.پس آنگاه باید عاشق شود.عشق نشان عالی محبت است،عاشقی داغی ست که بر هر دل ارزانی نمیشود.ملامحسن نیز این را بسیار نیکو میدانسته است و بارها اشاره کرده است که باب دخول در عالم لطف عاشقی ست.بسیار فرموده است که:
عشق رساند ترا به جانب خدا
و یا
عشق گسترده است خوانی بهر خاصان خدا
میزند هر دم صلائی سارعو نحو اللقا
ادامه دارد....