صعود ستاره به المپیک در خاموشی شهر مادری
نیم قرن از انتظار برای دیده شدن تیم ملی والیبال ایران در المپیک می گذشت. تعویض مربی و رئیس فدراسیون از قبل از انقلاب تاکنون نتیجه ای نداده بود. مربی های غیر ایرانی با تاکتیک های جدید و نسل جدید والیبال وارد میدان شدند.والیبالیست های مان را برای اولین بار پس از ۵۲ سال در المپیک ریودوژانیرو خواهیم دید و نامشان را خواهیم شنید. دیدن والیبال مان دیدن ایران و تاریخ مان است. ملی پوشان ما از شهرها و روستاهای مختلف با قوم، فرهنگ، رنگ، سبک زندگی مختلف پیوند می یابند و تنها یک پرچم را نماد خود قرار می دهند و یکرنگ، یک زبان یک فرهنگ و یک مرز جغرافیایی به نام ایران را به رسمیت می شناسند و میشناسانند و در تمام رقابت ها به نام یک ملت و با یک ملیت حاضر می شوند.
شهر تاریخی کاشان با بیش از ۳۰۲ هزار نفر جمعیت نماینده ای در این تیم دارد. امیر غفور می تواند نماد ورزش و قدمتی باشد که شهر ما در عرصه های گوناگون داراست. وی چهره ی شاخصی است که از بین میلیون ها نفر برگزیده شده و جزء شش نفر اصلی در بسیاری از مسابقات تیم ملی قرار می گیرد و گاه امتیاز آورترین بازیکن زمین می شود در میان برترین هایی از ملل توسعه یافته ی جهان. وی جوانی است ۲۵ساله که باشنیدن نامش و دیده شدنش در جهان، کاشان و ایران دیده می شوند و خواهند شد و این دو مفهوم عظمت معنایی شان با ورزش، هنر، اقتصاد، سیاست و فرهنگ روز به روز وسعت می یابند.
به واقع امیر غفور از زادگاهش، کاشان، به کشورهای مختلف جهان می رود و بیراهه نیست اگر بگوییم وی کاشان را به جهان معرفی می کند و جهان را به کاشان. اما پشت خط زن تیم ملی این بار و هر بار که از زادگاهش دیدن می کند به شهری که سنن، باورها، عقاید، آداب و رسوم، روابط اجتماعی و از همه مهم تر ورزش را در وی درونی کرده است، زادگاهش گویی نمی شناسدش.وی به سرزمین مادری می آید و متعلقاتش، اما سرزمین مادری این چنین در غفلت و فراموشی؛ پیوندهایش را با والیبالیست ملی پوش اش می گسلد. به واقع بدنه ی ورزش کاشان قلب تپنده ای همچون امیر غفور را دارد اما آیا آمدن وی به کاشان در سکوت رسانه ای، سکوت مردم و مسئولین و سکوت شهر ایست قلبی بدن ورزش کاشان نیست؟ چند روزی از تعریف دوباره ی تاریخ توسط وی و هم تیمی هایش در شکل و فرمی جدید نمی گذرد که رفتار فضای عمومی را با امیر غفور دیدیم. نسل امروز و فردا، رابطه ی شهر، مردم، ورزش و مسئولین را با امیر غفور چگونه روایت خواهند کرد؟ زمانی که غفور اندک زمانی به زادگاهش باز می گردد، شهر در ابعاد اقتصادی، آموزشی، مذهبی و... غوطه ور است. کافی است سری به مرکز شهر بزنیم و به آشپزخانه ها، رستوران ها، کافی شاپ ها و مراکز خرید نگاهی بیندازیم و پوستر و بروشور تبلیغاتی دریافت کنیم. گویی ارجحیت منافع خود در متن شهر جریان دارد. مردم در لفاف زندگی زنده بودن را تجربه می کنند. زنده بودنی که همه ی ابعاد زندگی را تحت الشعاع قرار می دهد اعم از ورزش، فرهنگ، سیاست، اقتصاد و حقوق. شهر خوراک بیلبوردهای تبلیغاتی می شود و «داشتن» مفهومی است که بیش از همه ی مفاهیم، شهر را و مردم آن را معرفی می کند. از امیر غفور که مفهوم کاشان را به جهان می برد صحبتی به میان نیست. در واقع ورزش در معنای عام در مقایسه با سایر حوزه ها در جایگاه نابرابر قرار می گیرد و ورزشکار که در این حوزه فعالیت می کند منزلت اجتماعی شایسته ی خود را پیدا نمی کند. در فرهنگ واژگان خود «تعلق» و «تعهد» را به درستی تعریف نکرده ایم که در چنین وضعیتی و با وجود کمبودهایی که در حوزه ی ورزش با آن روبرو هستیم با مشکلاتی روبرو می شویم. ورزشکار ملی مان وارد زادگاهش می شود و متن شهر در سکوت فرو می رود. سکوت در ورزش، مردم، مسئولین، رسانه ها کوچه و خیابان. این امر بی انصافی به یک ورزشکار نیست بلکه ابعاد گسترده تری دارد و شهر، کشور و تاریخ ما را در بر می گیرد و از توسعه ی شخصی در عرصه ی ورزشی جلوگیری می کند چرا که بخش عظیمی از هویت یابی برای ورزشکار در ارتباط با مردمش شکل می گیرد.
مواردی که امروز تحت عنوان بی مهری به ورزشکار می شناسیم معنای وسیعتری دارند و آن فراموشی تعلقات و تعهدات و سرمایه های فرهنگی مرزو بوم مان است و نهایتاً فراموشی مرزوبوم است و این چنین می شود که چند سال می گذرد و آسیب دیدگی ورزش و تنزل سطح کیفی ورزش شهر و کشورمان را می بینیم و آن زمان است که دهه ها باید انتظار کشید تا ورزش بتواند مرزهایش را وسعت ببخشد و تا آن زمان المپیک ریو ۲۰۱۶ در آلبوم ورزش مان تنها یادگاری به جا مانده است و واقعه ای تکرار نشدنی شده که با هر نسل، هر مربی و فدراسیونی انتظارمان پابرجا می ماند. آسیب شناسی ورزش و رها کردن پیوند جامعه با ورزش پدیده ای است که امروز زمان پرداختن به آن است و غفلت از آن دفن کردن قلب تپنده ی ورزش مان در بستر بینش «رشد در انزوا» ست.