دعوای شعر کلاسیک ونو
امیر سرافراز / مجری رادیو در تاکسی: از زمان شهریار ملک سخن و شاملو بحث شعر آزاد و کلاسیک داغ شد. شهریار از کاروان و شتر و این جور قسم واژه ها سخن می راند مانند گذشتگان سعدی، حافظ، مولانا و باقی کهنه گراها ولی شاملو و پیروانش معتقد بودند که در دوره هواپیما و قطار و تکنولوژی یا همان فناوری دیگر باید واژگان جدید جایگزین شوند.ما برنامه امروز را به این موضوع اختصاص دادیم بیاین روی خط و درباره این مساله صحبت کنید. بعد از چند آگهی بازرگانی بازمیگردیم با ما همراه باشید.جواد راننده تاکسی که پیچ رادیو را باز کرده بود به قول امروزی ها ولوم داد وبا دقت گوش می داد. روحانی ای میاید روی خط
روحانی: بسم الله الرحمن الرحیم ای آقا شعر تا وزن و قافیه نداشته باشد شعر نیست مثلا این شعره نه خدا به سر شاهده شعره؟
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم (با ریشخند) میگفت مسواک نزده ام قشنگ تر نبود؟ هر چیزی قاعده خودش رو داره
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
سعدی
به این میگن شعر آقا این شعر سپید، سفیدم رو بذار دم کوزه آبشو بخور.خدا نیامرزه این مردک شاملو رو که وزن و ردیف و قافیه رو ازشعرگرفت.
یکی از مسافران که جوانی روشنفکرنما و بورژوا به نظر می رسید به نشانه مخالفت سرش را تکان میدهد:
سلاخی می گریست
به قناری کوچکی دلباخته بود.
احمد شاملو
بابا هر دوره ای شعر خودش رو میطلبه دیگه دوره بادیه و خال و لعل و شمع و پروانه سراومده. اگه فردوسی ام امروز بود مثل شاملو شعر میگفت شعر فقط سپید فقط شاملو.
جواد (کنجکاو خطاب به پسر): آقا این که سهراب میگه:
پشت دریاها شهری است که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است یعنی چی؟
جوان (باتبختر): اتوپیا
جواد: چی؟
جوان: مدینه فاضله یا همون آرمان شهر
جواد که چیزی متوجه نشده سری تکان می دهد که معلوم است نفهمیده.مردی به ظاهر متشرع که در صندلی عقب با بچه ای خردسال نشسته: ای آقا این یارو مشکل داشته من نمی فهمم چجوری با تپش پنجره ها وضو می گرفته؟مگه رو زمین آب نبوده؟
آقا اینا خدا پیغمبر چه می فهمن چیه؟
در این لحظه مرد متشرع و پسر 5 ساله اش که نق می زند از ماشین پیاده می شوند حالا مرد نگاهش به دختری باکلاس می خورد که میخواهد سوارشود.
دخترسوار می شود و بعد از مدتی متوجه بحث رادیو میشود و (خطاب به جواد) : آقا شعر یعنی فروغ چه موزون چه غیر موزون :
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
یا به این یکی دقت کنین:
صدا، صدا، تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفه معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا، صدا، صدا، تنها صداست که می ماند.
واو خدای من شاهکاره
رادیو در این هنگام خر خر میکند جواد سعی میکند ایستگاه را دوباره بیاورد وموفق میشود.
نه درست نمیگم حیف نابغه ای بود واسه خودش، تو 32 سالگی تصادف کرد و فوت شد وگرنه آقا این فروغ نوبل میگرفت.
جواد : (که دست وپایش را گم کرده سعی میکند خودش را از تک و تا نیندازد) : بله بله هرچی شما بفرمایین فروغ چی؟
دختر با کلاس :فرخ زاد دیگه مثل اینکه شما اصلا تو باغ نیستیا ؟ آقا بزن بغل همین جاها پیاده میشم. جواد نگه میدارد تا او پیاده شود.
(مردی لمپن سوار میشود تسبیح چرخان و با سبیل چخماقی گوشاشو تیزکرده متوجه بحث رادیو میشود) : آقا شعر باس تو دو بیت بترکونه، شعر یعنی خیام ، به قول علما چی میگن...آهان ایجاز و اعجاز.
من بی می نام زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
والسلوم ختم کلوم به مولا
(امیر که خودش را استاد دانشگاه معرفی کرده و از کاشان تماس میگیرد) : آقا من وسط ماجرا هستم که نه سیخ بسوزه نه کباب.
شعر باید شعر باشه میخواد موزون باشه میخواد نه ، شعر رستاخیز کلماته
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
از حافظ یا این شعر سهراب:
هرکجا باشم ، باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر،هوا،عشق ، زمین
مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟من نمی دانم
که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست؟
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟
گل شبنم چه کم از لاله قرمز دارد؟
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
یا این شعر موج نو احمدرضا احمدی:
چه سرگردان است این عشق
که باید نشانی اش را
از کوچه های بن بست گرفت.
چه حدیثی است عشق
که نمی پوسد و افسرده نیست
حتی آن هنگام
که از آسمان به خانه آوار شود.
مجری: خیلی ممنون از شرکت کنندگان و شما شنوندگان این برنامه با این شعر زیبای اخوان ثالث برنامه را به پایان میرسانیم:
من اینجا بس دلم تنگ است و
هرسازی که میبینم بدآهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است!؟
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم