حکایت تکراری از همین روزها؛ کودکان کار و آرزویی که نمی دانند چیست!

حکایت تکراری از همین روزها؛ کودکان کار و آرزویی که نمی دانند چیست!

خیابان برایشان تنها محل عبور نبود، بلکه هم محل بازی و هم محل کار. همانطور که کار و بازی را با هم درآمیخته بودند این دو همه کودکی آن ها را پُر می کرد. وقتی از آنان خواستم به دفتر نشریه بیایند تا کاغذهای باطله را ببرند با تردید نگاهم کردند. سپس نگاهی به یکدیگر انداختند و آهسته وارد شدند. من جلو، پشت سرم پسربچه بزرگتر و پس از او پسر کوچکتر با تردید وارد شدند. دو پله پایین و یک پله بالا می رفتند و این نخستین درسی بود که از خیابان آموخته بودند: به هیچ کس و هیچ جایی اعتماد نکن! حتی به یک مرکز فرهنگی و با حضور یک خانم. چرا که اصولا در زندگی کودک کار مرکز فرهنگی محلی از اِعراب ندارد.
بهروز ده ساله و بصیر هشت ساله بود. وقتی تلّی از کاغذهای باطله را داخل کیسه های خود ریختند، خرسند آماده رفتن شدند. در مکان های مشابه به این، فرمانِ «خُب حالا برید دیگه!» جایگزین دریافت پول ضایعات قرار می گرفت.
پسر بزرگتر روی پله دوم ایستاد و کیسه را به دوش گرفت. اما پسر کوچکتر کمی این پا و آن پا کرد و گفت: آب خوردن دارید؟
خانم منشی درِ یخچال را باز کرد و دو لیوان شربت را مشروط به شستن دست هایشان به آن ها داد. وقتی مایع دستشویی را روی دست های کوچکشان می ریختند، آب سیاه و کثیف بر بوم دستشویی جاری شد.
هر دوی شان لیوان به دست جلوی میز خانم منشی نشستند. باوجود تشنگی عجله ای برای نوشیدن نداشتند. نگاه مهربانِ خانم مقابل و آرامش دفتر برایشان به مراتب دلپذیرتر از محیط بیرون بود. نگاهی که حتی شاید در خانه هم از این دو کودک دریغ گشته بود. چند پله بالاتر فقط کار و توپ و تشرهای مردم و کسبه انتظارشان را می کشید. مو و چشم و ابروی بصیر مشکی بود ولی مال پشر عمه اش بهروز بور. انگار آرایشگری با مهارت زیر موها را قهوه ای روشن و روی آن را طلایی پررنگ زده باشد. خودش گفت: من رنگ نکرده ام، خدایی همینجور بوده!
هر دو متولد کاشان بودند، اما به زبان مادری (پشتون) باهم حرف می زدند، بدون اینکه سرزمین مادری را دیده باشند. بصیر با خجالت پرسید: این‌جا کجاست؟
گفتم: از ظاهرش پیدا نیست؟ سپس یک شماره نشریه را جلوش گرفتم. اتفاقا درمورد کودکان کار بود. گفتم: بخوان! نمی توانست. سپس تیترهای درشت تر و عاقبت تیتر صفحه یک را نشانش دادم. تا بیسوادی چند قدم بیشتر فاصله نداشت. خودش می گفت تا سوم ابتدایی درس خوانده، اما وقتی صحبت به روزگار فعلی (کرونایی) و کلاس مجازی کشید سکوت کرد. ناگهان خانم منشی پرسید: چه آرزویی داری؟ هر دو نگاهی به یکدیگر انداختند. وقتی دوباره سؤال تکرار شد، پسرک ده ساله پرسید: آرزو چیست؟!
به ناگاه سکوت سنگینی حاکم شد. من و خانم منشی نگاهی به یکدیگر و سپس نگاهی به بچه ها انداختیم. سرم به زیر بود تا اشکی را که در چشمان خانم همکار حلقه زده بود، نبینم. پشیمانی خانم با بار گناه توأم شد. آنقدر زیاد که حتی دادن یک اسکناس ده هزار تومانی به هرکدامشان را نه بار گناهش را سبک تر کرد و نه جوّ حاکم بر دفتر را. به نظر او کفاره گناه، سنگین تر از بیست هزار تومان پولی بود که هرگز کسی به آن ها نداده بود.
ساعتی بعد در راه خانه، هر دو پسر سرچهار راه جلویم ظاهر شدند. تقاضا داشتند آن ها را برسانم. اما هم مسیر نبودیم. با اصرار قرار شد آن ها را تا انتهای خیابان برسانم شان. بصیر پشت سرم و بهروز پس از او ترک موتور نشست و گونی سنگین را به دوش گرفت. وقتی به انتهای خیابان رسیدیم، دوباره چانه زنی شروع شد. مقصد را به میدان زجاجی اضافه کردند!
بعد از فرار از شلوغی دور میدان، خودم را در جاده قدیم آران و بیدگل یافتم. بچه ها قول دادند که تا گاراژ راه زیادی نیست. در طول راه، یکی از همشهریان شان با چهارچرخ و بلندگو مشغول کار بود.
بهروز با حسرت گفت: گُل‌مراد را ببین! چه خوب کاسبی می کند. این خوب ضایعات می خره. بصیر ادامه داد: آره! خوب هم پول درمیاره.
پرسیدم: دوست داری در آینده مثل او بشی؟
هر دو گفتند: آره ولی نمیشه!
گفتم: به همین میگن آرزو!
دیگه جلوی گاراژ ضایعات رسیده بودیم. تلّی از آهن قراضه و پلاستیک و کاغذ دیده می شد. درِ گاراژ هم از آهن ضایعات و زنگ زده بود. با قلم مو و ضد زنگ و خیلی بدخط روی آن نوشته بود: «انبار ضایعات حاج گُل محمد»
بهروز گفت: اینجا مال پدر بزرگ بصیره!
گفتم: یعنی پدربزرگ مادری تو!
پرسید: پدربزرگ مادری یعنی چه؟!
او تنها این را آموخته بود: «پدر و جدّ پدری»؛ به عبارت دیگر مَرد و مَرد و مَرد...
 

مسعود قرائتی
توسط: مسعود قرائتی 1400/02/26
ارسال نظر

نظرات

مشاهده تمام نظرات

ارسال یک نظر

اخبار آی تی

  • روبات روسی به فضا می رود

    روبات روسی به فضا می رود

    نخستین نمونه روبات شرکت دولتی «روس کاسموس» پیمانکار این طرح علمی و فضایی، قرار است سال 2019 برای آزمایش آماده شود. براساس برنامه ریزی صورت گرفته، روبات ویژه که انتظار می رود سال 2021 به ایستگاه فضایی بین المللی منتقل شود، توان انجام امور مختلف از جمله راهپیمایی و هدایت فضاپیمای باری بدون سرنشین را هم خواهد داشت.

    مشاهده مقاله
  • این پهپاد مین های زمینی را شناسایی و منفجر می کند

    این پهپاد مین های زمینی را شناسایی و منفجر می کند

    شاید زمانی که بسیاری از هم سن و سال های مسعود حسنی مشغول ساخت خانه های لگویی خود بودند، این جوان افغانستانی در فکر تکمیل اختراعی بود که در نهایت به نخستین نمونه اولیه پهپادهای یابنده و منفجر کننده مین های زمینی تبدیل شد. درادامه با تک شات همراه باشید

    مشاهده مقاله
  • به زودی ضربان قلب شما پسورد شما می‌شود

    به زودی ضربان قلب شما پسورد شما می‌شود

    به گفته محققین ضربان قلب شما می‌تواند جایگزین پسورد شما هنگام استفاده از لوازم الکترونیکی باشد.  محققان دانشگاه Binghamton راهی جهت حفاظت از سوابق سلامت جسمانی افراد را باستفاده از ضربان قلب افراد یافته‌اند

    مشاهده مقاله
  • لنزهای چشمی دوربین دار در راهند

    لنزهای چشمی دوربین دار در راهند

    سال‌هاست که محققان روی تلفیق سخت افزارهای کامپیوتری و لنزهای چشمی کار می‌کنند. اولین دستاورد در این زمینه نیز مربوط به تیم دانشگاه واشنگنتن در شهر سیاتل است که موفق شده‌اند نمونه اولیه یک مدار الکتریکی،یک دریافت کننده امواج رادیویی

    مشاهده مقاله
  • خرید با شارژ ایرانسل از «کافه بازار»

    خرید با شارژ ایرانسل از «کافه بازار»

    خرید نرم‌افزارهای موبایلی با شارژ ایرانسل در «کافه بازار» امکان‌پذیر شد.

    مشاهده مقاله

عضویت در خبرنامه

برای عضویت در خبرنامه کافی است نام و ایمیل خود را وارد کنید


👍 خبرنامه مردم سیلک

خبرنامه مردم شهرستان کاشان