مهندس سیامک غفاری از بستگان نزدیک محمد غفاری ملقب به کمال الملک است. او اکنون سنین بالای نود سالگی را سپری می نماید، اما همچنان پرشور و قبراق در محافل فرهنگی و ادبی شهر حضوری فعال دارد و همزمان خاطرات فرهنگی خویش را همچون دایره المعارفی ارزشمند مرور می نماید. از وی خواستیم ما را به گوشه ای از این خوان بیکران دعوت کند تا به صورت مستقیم از زبان یک شاهد زنده ره توشه ای از آن برگیریم.
و او این چنین آغاز می کند:
ساعت ۱۰ صبح روز دوشنبه بیست و نه تیرماه ۱۳۱۰ در خانه ای واقع در کوچه گنجه ای خیابان امیریه تهران پا به هستی گذاشتم. در همان موقع پدرم ماموریت کرمانشاه گرفت. دو تا چهار سالگی به خرم آباد رفتیم و چهارسالگی تا اوایل پنج سالگی به تبریز و هفت سالگی به تهران که ماموریت های پدرم پایان یافت. سال اول و دوم در دبستان شرف نام نویسی کردم که یکی از شیرین ترین و پرافتخارترین وقایع زندگانی ام در آنجا رخ داد.
اگر عمر فرصت داد در مطالب بعدی به آن خواهم پرداخت. وگرنه امیدوارم بعد از من دخترم -ثمره- تا آنجا که مقدور است بازگوی آن شود.
دوران تحصیلات ابتدایی در دبستان های شرف، خیام و منوچهری و تحصیلات دبیرستانی ام در البرز بود. این دبیرستان ها تامین کننده اولین دانشجویان ممتاز در آن دوران بودند. فقط از این دوران دبیرستان، یک سال آن را در کاشان و در دبیرستان پهلوی (امام) گذراندم. پس از دیپلم، عازم آمریکا شدم و این همان آمریکایی شد که، خداوند با دریایی از هنر به نام موسیقی در آن سوی دنیا در وجودم ابدی کرد. داستان هم این بود که روزی پستچی بسته ای به در خانه آورد و به من داد. وقتی در آن بسته را باز کردم، دیدم پنج جعبه نوار ضبط صوت است که مارک رادیوی تهران روی آن ها خورده است. نامه ای در جوف (همراه) نوارها بود. این نامه از بزرگمرد موسیقی ایران و زنده کننده موسیقی اصیل ما بنام (گلها) یعنی مرحوم شادروان «داوود پیرنیا» بود. او در نامه نوشته بود: سیا جان! هرچه فکر کردم دیدم هیچ هدیه ای برای تو عزیزم بهتر از موسیقی اصیل میهنت در غربت نیست، که هر وقت آن ها را شنیدی یادی از میهن خودت بنمایی و آن را فراموش نکنی. همین پنج حلقه نوار بود که مرا از خود بی خود کرده و مدت کمی بعد بهترین زندگانی ممکن را در بهشت آن سوی زمین رها کرده و سراسیمه به میهنم بازگردم. این نوارها شامل موسیقی اصیل ایران که خوانندگان ممتاز آواز مانند: بنان، گلپا، قوامی، شهیدی و... که فقط این چهار نفر هنرمند در اوایل کار، آواز خوان آن بودند. چون هیچ خواننده دیگری اجازه اجرای آواز را در آن برنامه نداشت. بعد از این، برنامه ای به نام گلها به وجود آورد که شامل گلهای جاویدان، گلهای رنگارنگ، یک شاخه گل و برگ سبز بود.
این برنامه ها مقررات خاصی داشتند. در برنامه گلهای جاویدان در اوایل، فقط شعرای بزرگ ایران معرفی می شدند. بدین صورت که در شروع برنامه، مجری شاعری را مثل حافظ یا سعدی یا ... معرفی و زندگینامه او را می خواند که با سازی همراه می شد. مثلا اگر حافظ را معرفی می کردند او را با تار یا سنتور همراهی می نمودند و یا اگر زندگی مولوی را می گفتند با نی همراهی می شد یا زندگینامه سعدی با سه تار.
در برنامه گلهای جاویدان هیچ ترانه ای خوانده نمی شد و فقط آوازخوان، اشعار شاعر را با سازی مناسب مثل سه تار یا کمانچه می خواند.
در برنامه گلها، شروع برنامه با ترانه بود که یک خواننده زن ترانه ای می خواند. سپس یک خواننده مرد آوازی و بعد از آن همان ترانه تکرار و گوینده پس از اعلام خاتمه برنامه خداحافظی می کرد.
در برنامۀ یک شاخه گل، آواز خوانده نمی شد. فقط ترانه ای اجرا می شد. بدین صورت که گوینده اعلام برنامه می کرد و بعد ترانه ای اجرا می شد که در اوایل، فقط یک ترانه خوان بود که ترانه می خواند. ولی بعدها چهار خواننده ترانه، دوتا شدند. برگ سبز، برنامه ای بود عرفانی. در ابتدا خواننده ترانه ای می خواند که این ترانه خوان، مرد بود و زندگی نامه شاعری را می گفتند و بعد دوباره همان خواننده ترانه دیگری می خواند. در نتیجه این بود ماحصلِ برنامه گلهای رادیو که مرحوم پیرنیا آن را ابداع و یکی از بزرگترین خدمات خود را به جامعه آن روز ارائه داد.
هم او بود که مرا به وادی عشق خداوندی کشاند و وجودم را با موسیقی و راه خداشناسی آغشته کرد. این را هم بگویم که در آمریکا شغل من همکاری با کانال «ام بی سی» هالیوود بود که آن را در سال 1335 رها و به عشق میهن و موسیقی اش به تهران آمدم.
ابتدا در اداره فرهنگ و هنر استخدام شدم که ارتباط متسقیمی با رادیو داشت.
عصرها نزد پیرنیا می رفتم و کمک می کردم. بعدها صحبت نصب و راه اندازی تلویزیون شد با یک ایستگاه در آبادان و یکی هم در تهران. معینیان -وزیر اطلاعات و جهانگردی- اصرار داشت که بنا به حرفه تحصیلی ام به آن وزارتخانه نقل مکان کنم، اما من به پاس قدرشناسی از «پهلبد» از فرهنگ و هنر کناره نمی گرفتم تا اینکه این دو با یکدیگر ملاقات و با کسب اجازه از پهلبد به وزارت اطلاعات و جهانگردی آمدم تا در کار نصب و راه اندازی تلویزیون مشغول شوم و این خود سرآغاز فعالیت هایی شد که در مطالب بعدی بدان خواهم پرداخت.
رسانه های اجتماعی
به اشتراک گذاری مقاله
توسط: مسعود قرائتی/
1400/02/05