شاید شما هم احساس کرده باشید که بعضی از افراد نسبت به مسایل جامعه و اتفاقات اطراف خود «بی تفاوت» شده اند. به طوری که با آسودگی از کنار هم می گذرند. مسلّماً این امر، می تواند آثار و تبعات زیانباری به همراه داشته باشد. درمورد مصادیق و علل «بی تفاوتی» با دکتر مهران سهراب زاده (دانشیار گروه علوم اجتماعی دانشگاه کاشان) گفتگویی صورت گرفت که در ادامه می خوانید.
* تعریف شما از «بی تفاوتی» چیست؟
به زبان ساده، «بی تفاوتی» به معنایِ بی قیدی، عدم توجه و نادیده انگاشتن دیگران است. جامعه شناس با حضور در اجتماع، باید خود را به مردم و به میانگین افکار عمومی نزدیک کند و با آنها ارتباط برقرار نماید تا به سهم خود باعث رشد و اعتلای فکری و معنوی آن ها گردد.
مثل وقتی که یک پزشک، نشانه های یک بیماری را می بیند سعی می کند بین نشانه های دیگر ارتباط برقرار می کند تا به یک درک و شناخت صحیحی از بیماری دست یابد و سپس راه مناسبی را برای درمان ارائه کند. از این رو، لازمۀ درمانِ هر وضعیتی، در ابتدا شناخت علمی آن وضعیت است.
وقتی کسی نسبت به همنوع خود حسی نداشته باشد دچار یک حالت غیرطبیعی می شود. این موضوع در حالت طبیعی در مفاهیمی مانند غم خواری، دلسوزی، مشارکت و همکاری بروز پیدا می کند. دور شدن از آن مفاهیم، موجب نزدیک شدن به سمت «بی تفاوتی»، «بی خیالی»، «کاری به کار دیگران نداشتن»، «به فکر خود بودن»، «گلیم خود را از آب کشیدن» می شود.
آن وقت است که افراد، وارد یک رقابت ناسالم می شوند و به منافع فردی نگاه می کنند. کاری ندارند که این رفتار، چه اثرات جمعی می تواند بر دیگران بگذارد.
* این مسأله چقدر شایع است؟ آیا می توانیم بگوئیم همۀ مردم بی تفاوت هستند؟
نه! همۀ این ها نیازمند تحقیق است. برای مثال، در شهر تهران تحقیقی انجام گرفته تا ببینند بی تفاوتی با چه موارد دیگری در ارتباط است.
بررسی ها تقریبا روی یک نمونۀ 900 نفره نشان داده است که بین بی تفاوتی و بی هنجاری، سطح اعتماد، اثربخشی، رضایت، محرومیت، فردگرایی و التزام مِدنی، ارتباط معناداری و تنگاتنگی وجود دارد. جامعه شناس هایی مثل «اِمیل دورکیم» نیز به این موارد اشاره کرده اند.
جامعه ای را در یک وضعیت اولیه تصور کنید که مردم در آن ارتباط، انسجام و وابستگی بالایی به یکدیگر دارند. این ارزش های مشترک، وضعیتی را پدید می آورد که در آن بی تفاوتی دیده نمی شود.
به عنوان مثال، «بی تفاوتی» در یک جامعۀ عشایری اصلاً دیده نمی شود. به همین خاطر، گاهی اوقات صدها کیلومتر باهم پیاده می روند. چرا که همه در سرنوشت یکدیگر شریکند و اگر مشکلی برای یک نفر پیش بیاید همه سهیم هستند.
روستاهای قدیمی نیز همین حالت را دارد. اما در جوامع شهری نمونه هایی از بی تفاوتی دیده می شود.
* آیا ذات جوامع شهری اینگونه است؟ یعنی زندگی شهری، انسان را به بی تفاوتی می کشاند؟
شاید بتوان از نظر آماری اثبات کرد، ولی هیچ دلیل منطقی دیده نمی شود که شهر باعث این مسأله باشد.
اگر شهر، حاکمان و مدیران خوبی داشته باشد که به مردم شخصیت و منزلت بدهند و آن ها را به حساب آورند، مردم نیز خودشان را باور می کنند و نسبت به یکدیگر احساس مثبتی پیدا می نمایند.
* لطفا یک نمونه از شهرنشینانِ مثبت اندیش ذکر کنید!
برای مثال، زمانی دولت سوئیس به مردمش اعلام کرد که می خواهیم به شما یارانه بدهیم. (یک مبلغ بالا! نه مثل این 45 هزار تومان ما!). اما مردم سوئیس در رفراندومی که برگزار شد آن را نپذیرفتند.
اگر منافع فردی آن ها مطرح می بود همه باید در صف ها می ایستادند تا پولی که دولت می دهد را زودتر بگیرند. ولی گفتند نمی خواهیم، چون این طرح برای آیندۀ کشور خوب نیست و باعث تورم در جامعه می شود.
* به نظر شما بی تفاوتی در ایران راجع به چه موضوعاتی بیشتر جلوه گر شده است؟
انتخابات اخیر مجلس، نمونۀ روشنی از بی تفاوتی بود. شما این را با اوایل انقلاب مقایسه کنید. وقتی می گفتند به پای صندوق رأی بیایید، جمعیت میلیونی می آمدند. حالا نماینده هایی آمده اند که خیلی عزیز و محترمند. به هرحال، نمایندۀ ما هستند.
اما با درصد های کم وارد مجلس شده اند. این یک زنگ خطر است که بعداً در جای دیگر، آثارش را نشان خواهد داد. مصداق دیگر بی تفاوتی نیز این است که بعضی ها فقر و نابرابری را در اطراف شان می بینند، اما کمکی نمی کنند.
* تهران را مثال زدید. آیا نوع بی تفاوتی در آنجا با کاشان یکسان است یا تفاوت دارد؟
[در موضوع کرونا] مطمئنم اگر «کاشان در استان اصفهان» و «تهران در کل کشور» بالاترین میزان مرگ و میر را دارند، حتماً شباهت های رفتاری بین این دو هست. البته در آنها تفاوت های فرهنگی هم صد در صد دیده می شود.
* مهمترین نمونه بی تفاوتی در کاشان را چه چیزی می بینید؟
آنقدر مصادیق زیادند که دسته بندی آن ها کار سختی است. یکی از مصادیق آن، همین بی تفاوتی مردم نسبت به پروتکل های بهداشتی است.
* آیا به نظر شما مردم مقصّرند؟
نه! من هیچ وقت مردم را مقصر نمی دانم. مردم نسبت به رفتاری که با ایشان می شود عکس العمل نشان می دهند. به مردم احترام بگذارید؛ به نیازهای مردم توجه کنید؛ مردم را از محرومیت بیرون بکشید؛ به مردم رفاه بدهید؛ عزت بدهید. اینکه من بروم در یک مغازه، ساعت ها بایستم تا یک مرغ یا روغن بگیرم، این عزت من است که دارد لِه می شود. گاهی احساس می کنم که این امر، به طور سیستماتیک دارد صورت می گیرد.
آن وقت باید نگاه کنید که چه تبعاتی دارد. اگر عزت ها شکسته شود؛ اگر افراد را در محرومیت بیشتر غرق کنید؛ دیگر انتظار نداشته باشید مردم برایتان دل بسوزانند. آن وقت «تو» را هم تنها می گذارند.
یا مثلا وقتی در مورد استفادۀ صحیح از ماسک، آگاهی و آموزش های لازم داده نمی شود، آن وقت مردم با ماسک طوری رفتار می کنند که اتفاقاً بر شدت بیماری اضافه می شود. در این صورت چه انتظاری می توان داشت؟ مردم مقصر نیستند.
آن ها آموزش می خواهند. به آنها آموزش بدهید. از رفتارهای دوگانه باید پرهیز شود. مثلا یکی می گوید: «الان وِردی می خوانم تا کرونا از در بیرون رود». دیگری می گوید: «من طبیبم؛ وِردی در کار نیست؛ باید واکسنش پیدا شود و فاصله اجتماعی رعایت شود». مردم را در وضعیت دوگانه قرار دادن باعث می شود که آنها بر ضد خودشان و بر ضد اجتماع عمل کنند.
حرف اول و آخر من، «حکمرانیِ خوب» است. حکمرانیِ خوب باعث می شود که مردم نیز متعادل باشند. در کشورهای مختلف مثل آلمان، خانم «آنجلا مرکل» با مسئولیت حرف می زند. نمی گوید که مثلا شنبه همه چیز عادی است! و یکشنبه حرفش را پس بگیرد؛ باز دوشنبه یک چیز دیگر بگوید و سه شنبه حرفش را پس بگیرد!
* چه عواملی باعث بی تفاوتی مردم نسبت به مسایل مهم کشور می شود؟
به طور کلی، هر چقدر در جامعه «محرومیتِ نسبی» بالا باشد بی تفاوتی هم به همان نسبت افزایش پیدا می کند. هر چقدر شما برخوردار باشید این میل در شما به وجود می آید که به دیگران هم کمک کنید. ولی اگر در محرومیت باشید یا مدتی محرومیت کشیده باشید احتمال رفتار فردگرایانه در شما بیشتر می شود. هر چقدر جامعه، رفاه بیشتری داشته باشد مطمئن باشید دلسوزیِ اجتماعی هم در آن بیشتر است.
«مازلو» یکی از نظریه پردازانی است که در این زمینه به طور غیرمستقیم اشاره هایی کرده. به گفته او، اول باید نیازهای اولیه (خوراک، پوشاک و مسکن) افراد را برطرف نمود. به این واسطه، زندگی مردم ارتقاء پیدا می کند و به سمت شکوفایی، خلاقیت، مشارکت و نوع دوستی متمایل می شوند.
شیخ «سعدی» نیز چند قرن پیش، به این داستان واقف شده بود که:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
از وقتی که بشر، زندگی جمعی را تجربه کرده این مسایل همیشه با او بوده است.
یک علت دیگر را هم «عامل سیاسی» می دانم. وقتی مردم به حساب نیایند و مشارکت شان به هیچ گرفته شود، آنجاست که مردم احساس می کنند رأی شان بی تأثیر است.
لذا مشارکت شان کاهش پیدا می کند. مردمی هم که مشارکت شان کم شود، مسلّماً اعتماد اجتماعی شان نیز پایین می آید و نسبت به یکدیگر و سرنوشت مشترک شان بی تفاوت می شوند. الآن مردم نسبت به طبقات بالای جامعه بدبین شده اند.
وقتی از صبح تا شب در فضای مجازی، روزنامه، رادیو و تلویزیون می بینند که فلانی ده میلیارد دزدیده، آن یکی گوشت و روغن و کاغذ و سکه را دزدیده و آن یکی سلطانِ فلان شده و تمامی هم ندارد، چه تصوری پیدا می کنید؟ گاهی ریشۀ «بی تفاوتی» در تبعیض ها و فسادها است.
آقایانِ عُلما که برای یک روسری خانم ها اینقدر داد می زنند و سینه سپر می کنند و حنجره شان را باز می کنند، من ندیده ام در این مدت که این همه فساد صورت گرفته یک اجتهاد کرده و حرفی زده باشند. مردم می گویند پس برای این ها چه چیزی مهم است؟ آیا فقط دو تار موی یک زن مهم است؟ این همه اتفاقاتی که می افتد مهم نیست؟
* چرا برخی در مقابل پروتکل هایی که از طرف وزیر یا برخی نهادها ارائه می شود بی تفاوت هستند؟
یک علتش سیاسی است. یعنی به تو و امثال تو اعتماد ندارم. حرف تو را نمی خوانم. اگر به عنوان مرجع شناخته می شدی مردم هم تبعیت می کردند. باید دید چه کسانی را می توان به عنوان گروهِ مرجع انتخاب کرد و چه کسانی مورد اعتماد عمومی هستند و مردم از چه کسی حرف شنوی دارند.
* آیا در جوامع گذشته نمونه هایی می توان مثال زد که دچار بی تفاوتی شده و تبعاتش را هم دیده باشند؟
در مورد نمونه های تاریخی باید متخصصین رشتۀ تاریخ اظهار نظر کنند. اما از نظر جامعه شناسی، جامعۀ سادۀ گذشته انسجام اجتماعی بالاتری نسبت به امروز داشته است.
در جامعۀ گذشته چون مردم یکدیگر را می شناخته اند نسبت به هم نمی توانسته اند بی تفاوت باشند.
ولی در یک جامعۀ میلیونی اینطور نیست. چون افراد در آن ناشناس هستند. ناشناس بودن یک حریم ایجاد می کند. به نظرم، نه گذشته را باید خیلی سفید دید و نه این جامعۀ جدید را باید سیاه دید.
گاهی اوقات، جامعه شناسان دچار مشکلات و حالت های نوستالژیک نسبت به گذشته می شوند و عصر خودشان را خیلی سیاه می بینند. به هر حال، هر کدام ویژگی های بد و مثبت خودش را دارد.
* چه کنیم تا به ویژگی های مثبت جامعه اضافه و از ویژگی های بد آن کم شود؟
راهش این است که دموکراسی را در جامعه افزایش دهیم. دموکراسی یک باور و یک روش است. البته ما اسمش را «مردم سالاری» گذاشته ایم. ما سر اسم دعوایی نداریم. ولی مبانی ای دارد. نمی توان فقط حرفش را زد.
باید خود را به اجرای آن ملزم نمود. دموکراسی، نقطۀ شروع دارد ولی انتها ندارد. الآن هیچ کشوری در دنیا نیست که در انتهای دموکراسی قرار گرفته باشد. همان ها هم تلاش می کنند تا دموکراسی را در جامعه شان تعمیق ببخشند.
در جامعه ما نیز جنبه هایی از دموکراسی وجود دارد. مثلا ما می توانیم رأی بدهیم. می توانیم کاندید شویم.
هرچند شورای نگهبان ردمان می کند! به هر حال، این ها را داریم. ولی هنوز تا آن دموکراسیِ واقعی، خیلی فاصله هست. قوای سه گانه (قضائیه، مجریه و مقننه) باید به دموکراسی اعتقاد داشته باشد. اگر این موضوع اتفاق بیفتد، بی تفاوتی هم کاهش پیدا می کند.
البته اگر به مردم بگویید دموکراسی و مردم سالاری چیست چیزی نمی دانند (چون ذهنیت آنچنانی در موردش ندارند). این مفهوم باید در قالب یکسری رفتارها قابل لمس باشد.
* متشکرم! کم کم داریم به موضوع دموکراسی وارد می شویم! امیدوارم در یک فرصت مناسب بتوان به آن پرداخت.