به مناسبت 40 سالگی انقلاب / برگی از خاطرات و رخدادهای آن روز ها

به مناسبت 40 سالگی انقلاب /  برگی از خاطرات و رخدادهای آن روز ها

مسعود قرائتی/ تازه سر و صداها شروع شده بود .سعید علیرغم اینکه خودش اعتقادی به آن نداشت اما  بیشتر ازمن اخبارش را دنبال می کرد. واضح‌تر بگویم: رژیم شاه، قدرت، ارتش و نمادهای ثبات کشور را بیشتر دوست داشت تا به هم ریختگی و آشفتگی‌های انقلاب را.
دلیلش  هم معلوم بود: علاوه بر شغل پدرش، بقیه اقوام  با همین قدرت و ثبات شاه به جایی رسیده بودند و حالا او می توانست به آنها افتخار کند. اما با همه اینها آن شب، خیلی زود، خامِ من  شد. گذر باباولی خبرهایی بود و او نمی توانست بر کنجکاوی اش غلبه کند. بند کفشهای کتانی را محکم بستیم و به راه افتادیم. به چهارراه پنجه شاه که رسیدیم یک دسته کماندو سمت راست، جایی که هنوز خیابان چهارم درست نشده بود تا سه راه تبدیل به چهارراه شود ایستاده بودند. دو ماشین ریو ارتشی دو طرف خيابان، پارک بود. راهمان را گرداندیم و عرض خیابان را طی کردیم و به خیابان مقابل آنها وارد شدیم. سعید زیر لبی گفت: نگاهشون نکن! سرتو برنگردون!
راستش من هم صدای مبهمی را شنیده بودم اما به روی مبارک نیاوردم. صدا فرياد زد: هِی با شما دوتام! مگه کرید!
حالا بقیه رهگذران و چند مشتری که داخل نانوایی بودند، صحنه را تماشا می کردند. قدم ها را تند ترکردیم و دوباره سعید گفت: پسر سرتو برنگردون! بريم داخل نانوایی.
اما دیگه مهلت نبود. دوتا دست گنده، از پشت، یقه پیراهن هر دوتامون روگرفت. قبل از این که برگردیم، خودش چرخاندمان و دوباره پشت سرمان قرار گرفت. و گفت بیفت جلو.
سرمو برگردوندم. گفتم: چیه کجا بریم؟
گفت: کجا می خواستید برید؟
گفتم: نانوایی! گفت: تو غلط کردی! حالا نگاهت را بنداز جلو صاف برو همونجا که من میگم!
نگاهم به حلقه یونیفورم پوش های افتاد که همه کلاه آهنی نقابدار سرشان بود. چوب های یک متری در دست و بعضی کلت بر كمر داشتند. عده ای هم تفنگ بر كول عقب تر ایستاده بودند. وحشت زده پا سست کردم.
فرياد زد: تندتر! هردو ایستادیم. پرسیدم: آخه چرا!
گفت: چشمت درآد! بچه پررو بیفت جلو!
یک لگد به باسن من و دومی را هم نثار سعید کرد. یک مامور دیگر به دو به کمکش آمد. چاره ای نبود دیگر به حلقه نظامیان نزدیک شده بودیم که مأمور با حركت دستارشاره كرد: پیش جناب سروان! هر دو نه! تو اینجا، تو هم اونجا.
سروان از من پرسيد:کجا میرفتید؟گفتم: هیچ جا! با تمسخر گفت: هیچ جا؟! گفتم: همین جا! گفت: همینجا کجاست؟ توله سگ! گفتم: نونوایی! گفت: این وقت تو غلط کردی!
ناگهان دیدم سعید که ۴ متر آن طرف‌تر به همين سوالات جواب می‌داد از پایین زمین خورد و جفت پاهایش بالا رفت. تا نگاهش کردم ببینم چه خبر شده؟ سروان با پوتین کوبید به پشت پاشنه پايم. درست مثل سعید به زمین خوردم و پاهايم هوا رفت. دیدم نشسته، ضربات تو کله ام خواهد خورد. سریع بلند شدم. گفت: خبردار بايست، دستت را بنداز پایین، سربالا. و دوباره ضربه به پشت پا و نقش زمین شدن.
سعید می‌افتاد. من پا می شدم. من می افتادم او پا می شد. دیگر سعید فرصت نکرد بلند شود. مشت ولگد بودکه نثارش می شد. با صدای جناب سروان به خودم آمدم که گفت: صاف وایسا!
پرسيد پدرت چه كاره است؟ تا رفتم پاسخ بدهم، با مشت به شکمم کوبید.
همه دلواپسیم سعید بودکه جوابش را چه خواهم داد. پدر و مادرش چه؟ اگر امشب نگه مان دارند چه؟ بالاخره بعد از دل و پهلو به سراغ سر کله و صورت آمدند و... . دو مامور، به هردومون گفتند: گم شید! راه بقیه مقصد را پیش گرفتیم. فریاد زد: کجا؟ ....ها!؟ از این طرف! برگشتيم و هر دو به طرف خانه به راه افتادیم. از زخم و خون خبری نبود. فقط لباس ها خیلی خاکی شده بود. معلوم بودکه کارشان را خوب بلدند. هردو بغض کرده بودیم اما چشمان من بیشتر از نگاه تماشاچی ها خیس شد تا از دردکتک ها. لباس های سعید را تکاندم و پرسیدم: چیزیت نیست؟ گفت: نه!
هر دو سکوت کردیم. می خواستم بگویم منو ببخش حق با تو بود. نمیشه کاری کرد. خواستم بگويم دیگه تکرار نمیشه. هرچی میخوای بگو. فحشم بده ولی به دوستامون نگو. و باز هم سکوت...! این بار می خواستم فریاد بزنم بگویم آخه لامصب چیزی بگو! بگو: کار خودتو کردی؟ بگم آره تقصیر من بود!
ناگهان سعید لب باز کرد: حق با تو بود. گفتم: چی؟ گفت: اینها خیلی پستند. نیروی گاردند. شاه شون هم پَسته. حالاکه این جور شد، هر شب خواهم رفت. آره هر شب! همه شیشه‌ها را خواهم شکست! بانک‌ها را آتش خواهم زد! اصلا فریاد خواهم زد مرگ بر... با دست جلوي دهانش را گرفتم. گفتم: هيس! هنوز دور نشدیم. می‌فهمند.
دستم را کنار زد: بفهمند! بیا بیا منو بگیر! ای کماندو خاک عالم بر سرت! بیا بیا منو بگیر! دارم میرم تظاهرات! میرم بزنم! بشکنم! بکُشم و کشته شوم! چه كسي را ترسوندی؟
و رفت و رفت و فریاد زد و شکست و آتش زد و تخریب کرد و تا مرز شهادت رفت و بازگشت و ساخت و اصلاح نمود.
 

مسعود قرائتی
توسط: مسعود قرائتی 1397/11/29
ارسال نظر

نظرات

مشاهده تمام نظرات

ارسال یک نظر

اخبار آی تی

  • روبات روسی به فضا می رود

    روبات روسی به فضا می رود

    نخستین نمونه روبات شرکت دولتی «روس کاسموس» پیمانکار این طرح علمی و فضایی، قرار است سال 2019 برای آزمایش آماده شود. براساس برنامه ریزی صورت گرفته، روبات ویژه که انتظار می رود سال 2021 به ایستگاه فضایی بین المللی منتقل شود، توان انجام امور مختلف از جمله راهپیمایی و هدایت فضاپیمای باری بدون سرنشین را هم خواهد داشت.

    مشاهده مقاله
  • این پهپاد مین های زمینی را شناسایی و منفجر می کند

    این پهپاد مین های زمینی را شناسایی و منفجر می کند

    شاید زمانی که بسیاری از هم سن و سال های مسعود حسنی مشغول ساخت خانه های لگویی خود بودند، این جوان افغانستانی در فکر تکمیل اختراعی بود که در نهایت به نخستین نمونه اولیه پهپادهای یابنده و منفجر کننده مین های زمینی تبدیل شد. درادامه با تک شات همراه باشید

    مشاهده مقاله
  • به زودی ضربان قلب شما پسورد شما می‌شود

    به زودی ضربان قلب شما پسورد شما می‌شود

    به گفته محققین ضربان قلب شما می‌تواند جایگزین پسورد شما هنگام استفاده از لوازم الکترونیکی باشد.  محققان دانشگاه Binghamton راهی جهت حفاظت از سوابق سلامت جسمانی افراد را باستفاده از ضربان قلب افراد یافته‌اند

    مشاهده مقاله
  • لنزهای چشمی دوربین دار در راهند

    لنزهای چشمی دوربین دار در راهند

    سال‌هاست که محققان روی تلفیق سخت افزارهای کامپیوتری و لنزهای چشمی کار می‌کنند. اولین دستاورد در این زمینه نیز مربوط به تیم دانشگاه واشنگنتن در شهر سیاتل است که موفق شده‌اند نمونه اولیه یک مدار الکتریکی،یک دریافت کننده امواج رادیویی

    مشاهده مقاله
  • خرید با شارژ ایرانسل از «کافه بازار»

    خرید با شارژ ایرانسل از «کافه بازار»

    خرید نرم‌افزارهای موبایلی با شارژ ایرانسل در «کافه بازار» امکان‌پذیر شد.

    مشاهده مقاله

عضویت در خبرنامه

برای عضویت در خبرنامه کافی است نام و ایمیل خود را وارد کنید


👍 خبرنامه مردم سیلک

خبرنامه مردم شهرستان کاشان