بعد از حمد و ثنای پروردگار، سخنم را با بیتی از اشعار حافظ با عنوان «پسته» شروع می کنم. به امید آنکه در «شب یلدا» به دو عدد پسته هم که شده کاممان شیرین شود!
گر چه از کِبر، سخن با منِ درویش نگفت
جان، فدایِ شکرین پستۀ خاموشش باد
یادش بخیر قبلاً می گفتیم «پسته بخور غصه نخور» اما الان باید بگوییم «پسته نخوررررر غصه بخورررررر!» خدا وکیلی چه کسی جرأت دارد به پستۀ کیلویی 180 هزار تومانی نزدیک شود؟ فقط کم مانده دورش را سیم خاردار بکشند. حالا تخمه ژاپنی از ژاپن یا بادامِ هندی از هند می آید و قیمتش بالاست. ولی پسته که دیگر مال خودمان است! نکند رفسنجان و دامغان از ایران جدا شده اند و ما خبر نداریم؟!
بعضی از مرفّهان بی درد در این زمینه می گویند: «خُب نخورید! حالا آنهایی که پسته نخوردند مُردند؟»
البته حضرات درست می فرمایند. هیچ کس با نخوردن پسته نمُرده است. ولی حالا نه اینکه بقیه کارهایمان روی روال است؟! تا حداقل دلمان را به آنها خوش کنیم؟! آیا اگر نان و لبنیات و تخم مرغ و گوشت را هم نخوریم زنده می مانیم؟ من که دیگر میخواهم سر به بیابان بگذارم.
هِی می گویند تحمل کنید فردا درست می شود ولی باز می بینیم همان آش است و همان کاسه...
هر چه من، خسته و کاهیده شدم
او جفا و ستم افزونتر کرد
اشک خونین مرا دید و همی
خندهها با پسر و دختر کرد
خدا برکت بدهد. هر روز متناسب با ایام سال، فکرمان به یک چیزی مشغول می شود. امروز پسته، فردا پیاز، پس فردا مرغ.
آقایان عزیز! اگرچه مشغول کردن ذهنِ جامعه، خودش یک سیاست است. اما تأکید می کنیم که زودتر یک فکری بکنید. ارزش یک ملت، بیش از این است که هر روز ذهنشان به موارد شِکمی مشغول شود..!